خسوف، همان ماه صورت کبود
تا حدودی نامربوط: آی... زینب... شرمندهام که امشب را طولانیترین شب سال مینامند ونمیدانم چرا خوشحالند... مگر شبِ خوش، طولانی میشود؟ شرمندهام طولانیتر از این شب، شب وداع پیامبر را فراموش میکنند؛ شرمنده از اینکه قیاس میکنم... ولی شبهای طولانیتر شهادت پدرت را... شرمنده که اشاره میکنم... ولی شبهای بیماری زهرا که طولانی تر از این شبها بود و شاید که نه، به حتم شب شهادتش طولانیتر و شرمندهُ و شرمندهُ و شرمندهتر ا اینکه داغ مظلومیت حسن مضاف بر سالگرد پیامبر شد... وطولانی نخواندنش! دیگر از این طولانیتر؟ آی... زینب... نزدیک بود از این شرمندهتر شوم... اگر امشب را طولانیترین شب سال میخوانند، یعنی طولانیترین شب عالم، شام غریبان نشنیدهاند؟ و البته شنیدن مانند دیدن نیست دیدن شبهای خرابه... ایکاش نوشتنم مثل سخن زین العابدین بود و نیاز به این همه اطاله کلام نداشت! این همه مقدمه نمیخواست، همانا که نقل چند کلمه سنگینتر و صریحتر و واضحتر و بلیغتر است: الشام... الشام... الشام... آی... زینب... طولانیترین شبهایت تسلیت باد.