خسوف، همان ماه صورت کبود
بی ربط هم نه: نیلوفرانه | نوشتارهای یک انکولوژیست طلبه | -خطِ تیره - | ذهننوشت | بی ربط هم نه: عمارگراف، دکلمه و... انقلاب یعنے:
قلبِ قلب
کوله پشتی من | لحنِ صریحِ روزگار | بچههای بیپلاک | دیر و دور | قدمرنجه |
خرابات | آری، مرا بسوزان... | فرصتی دوباره برای زندگی | تهران - کربلا |
بید مجنون | فردا شکل امروز نیست | سِماکـــــ | گرا | زیر نور ماه |
محمد رسول الله | خدا کجاست؟؟؟ | اردیبهشت | یک شنبه |
سندس در جسجتوی حقیقت | خاطرات مشترک | خدا بود و دیگر هیچ نبود |
هوالحبیب | نقاش فقیر | سرباز امام خامنهای روحی له الفداء | گناه دیگر |
ذات الکرسی؛ ستارهی من | سه الف | رائح|
در استقبالش گریه مےکردند
چون
مےدانستند دومین استقبال تاریخے
از دختر امام را
قم، رقم مےزند
φ
تو همان دختر موعودے
همان که حضرت صادق وعده کرده بود
قم مانده بود شاد باشد یا غمگین
چون شنیده بود
ستدفن بضعة منے...
مقدمه اش شیرین بود اما ذے المقدمه...
پدر با کنایه و کمے عصبانیت گفت:
چند وقته توے حرم بخشی از یک کتاب را مےخونند
خیلے جالبه!
عباس!
اصلاً معلوم هست کُنج خونه نشستهاے چکار مےکنے؟
از فردا بیا با هم بریم، تو هم بشنو، کمے چیز یاد بگیر!
یک کلام نگفت: "منازل الآخرة" را خودم نوشتم.
φ
نمے دانم چند پیام از این دریافت مے کنید!
خودم را مے اندازم در شلوغے ها
تا گم شوم
شاید خودم را پیدا کنم
راهم را...
φ
بازهم فیلم ها و عکس های پارسال را
نشانمان دادند
مردم!
کام رضایش را با آب فرات برداشت
و در گوشش اذان و اقامه...
تا اینجا من گفتم
گریزش با اهل اشاره...